نورنور، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

نور زندگیمون

دلنوشته 9

این با کلاهی که خودم برات بافتم، درسته يه خورده بزرگه ولي چيكار كنم!! شوق و ذوقم زياده   قربوننت برم كه چه ناز ميخوابي.. درسته عين يه بچه گربه ملوس اين خنده هايي كه ماماني رو كشته و بابايي رو ديوونه كرده قربون دختر نانازي خودمون ۱۳۸۹/۶/۱۲ ...
1 شهريور 1390

دلنوشته 6

ساعت 9 صبح روز چهارشنبه (30 تير) هنوز توي رختخواب بودم كه يه درد خفيفي احساس كردم ... اول زياد جدي نگرفتم گفتم شايد از همون درداي هميشگي باشه، بيخيال شدم و دوباره خوابم برد، ولي بازم همون احساس سراغم اومد. از تخت بلند شدم كه حس كردم خيسم... فهميدم ديگه واقعا داري مياي ... خوشحاليمو در اون لحظه نميتونم توصيف كنم... زود رفتم سراغ تلفن و به ماماني زنگيدم... اينقد خوشحال بودم كه پت پت ميكردم... خودمم نفهميدم چجوري ولي بالاخره به ماماني رسوندم كه نيني گولوي خوشكلم داره مياد. زود اماده شدم و بعد از تقريبا 10 دقيقه ماماني و بابام رسيدن زود رفتيم بيمارستان. ساعت 9 و نيم بود كه رسيديم رفتيم اتاق زايمان، لباسامو عوض كردم و بستري شدم... ماماني هم رفت. ...
1 شهريور 1390

دلنوشته 7

بالاخره سوراخ گوشات کاملا خوب شد گوشواره هاتو گوشت کردیم   گوشواره هایی که ننه واست خریده... خیلی قشنگن خیلی هم به صورت ماهت میان. البته خیلی جیغ کشیدی و نمیذاشتی بابایی گوشواره هاتو گوشت کنه. ولی بالاخره تموم شد .... الان شدی یه دخمل نانازی خوشکل  ۱۳۸۹/۶/۱۲
1 شهريور 1390